مسیحیت صهیونیستی
مسیحیت به سه شاخهی کاملاً جدا و مخالف یکدیگر، یعنی کلیسای کاتولیک
روم، ارتدکس و پروتستان تقسیم شده است. این سه کلیسا در اعتقادات دینی
و مراسم عبادی کاملاً از یکدیگر جدا هستند و مانند سه دین مختلف عمل
میکنند و حتی انجیل کلیسای پروتستان با انجیل کلیسای کاتولیک تفاوت
زیادی دارد.
یکی از ویژگیهای کلیسای پروتستان رابطه بسیار نزدیک آنها با دولتهای
اروپایی است و این دولتها برای ترویج مسیحیت پروتستانی از مبلغان خود
در کشورهای جهان سوم حمایتهای گسترده مالی، تبلیغاتی و سیاسی میکنند؛
به عنوان مثال در انگلیس دولت و کلیسای پروتستان از هم جدا نیست و ملکه
انگلیس در رأس دولت و کلیسا قرار دارد.
مسألهی آخرالزمان و
سرنوشت انسانها، همواره یکی از مهمترین و جنجالیترین مسائل در طول
تاریخ بوده است. ادیان الهی و مکاتب بشری نتایج متفاوتی را برای آخرالزمان تبیین
کردهاند. این نظریات به طور کلی انتهای دنیا را خیر یا شرّ معرفی
میکنند. مسألهی صهیونیزم
مسیحی در این میان بسیار مهم است. دلیل آن نیز تسلط آنها بر
منابع سیاسی و اقتصادی جهان در کشورهای آمریکا و انگلیس است.
صهیونیزم چیست؟
صهیونیسم جنبشی
ملی و همگانی برای حضور یهودیان در فلسطین و دادن حق حاکمیت یهود بر
کل سرزمینهای خاورمیانه (نیل تا فرات) است. آغاز این جنبش را 1897 با
کنگره یهودیان در بازلمیدانند.
ولی قبل از آن نیز این جنبش به صورت زیرزمینی فعالیت میکرده است.
تاریخچه مسیحیت صهیونیستی
با آغاز پروتستانیزم در
اروپا یکی از بزرگترین انحرافات در دین مسیحیت ایجاد شد. مارتین
لوتردر زمان زندگی خود بسیار تحت تأثیر کتاب عهد
قدیم ( تورات )
بود. وی سعی میکرد تا تفسیری از کتاب عهد
جدید ( انجیل )
ارائه کند که مطابق با نظریات تورات باشد.
این درحالی است که انجیل باید مفسر تورات میبود نه بالعکس. این مسأله
در زمان خود لوتر نیز
سروصدای بسیاری کرد.
مارتین لوتر و
پروتستانتیزم مسیحی
مارتین لوتر ( Martin
Luther ) مؤسس پروتستانتیزم
مسیحی در جهان غرب، در 10 نوامبر سال 1483 م در یک خانواده
دهقانی تهی دست به دنیا آمد. خانواده مارتین
لوتر از اهالی «ساکسونی»
در مشرق سرزمین آلمان بودند. مارتین
لوتر در بزرگسالی درباره خانوادهاش چنین گفته است:
«پدر و مادر من سخت تهی دست بودند و به خاطر ما
به رنجآورترین کارها تن درمیدادند» (فازدیک، هری
امرسون/مارتین لوتر/فریدون بدرهای/شرکت انتشارات علمی و
فرهنگی/1383/ص5)
بر فضای خانواده انضباطی سختگیرانه حاکم بود، اگرچه در روابط مابین
پدر و مادر و فرزندان رابطهای مهرآمیز و عاطفی نیز حاکم بود. پدر و
مادر مارتین کاتولیکهای پرهیزگاری بودند، آنها وقتی به استعداد
مارتین در درسخواندن پی بردند او را به مدرسهای در آیزناخ فرستادند.
پدر مارتین آرزو میکرد او در آینده به قاضی ثروتمندی بدل گردد.
مارتین در نخستین سالهای دههی بیست عمر خود به دانشکده حقوق دانشگاه
ارفورت رفت. در همین زمان برای مدت کوتاهی از دانشکده مرخصی گرفت تا به
دیدن خانوادهاش برود. او برای مدت کوتاهی نزد پدر و مادرش ماند و
هنگام بازگشت برای او اتفاق عجیبی رخ داد که به نوعی در تغییر مسیر
زندگی او منجر شد. مارتین هنگام بازگشت، اسیر طوفان سهمگینی گردید و تا
آستانه مرگ رفت، در این لحظات با خود عهد کرد که اگر با توسل به «آنای
قدیس» [یکی از قدیسان کلیسای کاتولیک] نجات یابد به صومعه
میرود و زندگی خود را وقف کلیسا خواهد کرد و راهب خواهد شد. پس از آن
برای مدتی لوتر گرفتار کشمکشهای درونی و فکری بود تا این که نهایتاً
تصمیم گرفت ضمن گرفتن دکترای حقوق به کلیسا بپیوندد و به وعظ و سخنرانی
بپردازد. از این مقطع است که زندگی مارتین لوتر کشیش آغاز میشود.
در زمانی که لوتر میزیست کلیسای کاتولیک به یک دوران قهقرا و انحطاط
گام نهاده بود. در این دوران، رنسانس پدید
آمده بود و کلیسای کاتولیک در حالی که از درون گرفتار ضعف و بیماری
مفرط ناشی از انحطاط تاریخی بود از بیرون نیز با امواج نوظهور افکار اومانیستی روبرو
گردیده و در مقابل آن به انفعال گرفتار آمده بود. یکی از فعالیتهای
زشت و منحطی که کلیساس کاتولیک به رهبری پاپ در این دوران انجام
میداد، دعوی فروش آمرزش گناهان مردم توسط پاپ و ثروتمند شدن از این
طریق بود. این عمل رسوا که کلیسا رسماً آنرا انجام میداد در سرزمین
آلمان با واکنش و نارضائی مردم روبرو شده بود، زیرا در قرن شانزدهم
نخستین نسیمهای حس و حال ناسیونالیستی در اروپا وزیدن گرفته بود و
مسیحیان آلمانی از این که با خرید آمرزش نامهها، جیب کلیسای روم را پر
نمایند، ناراضی بودند. هرچند که این نارضایتیها در خفا مطرح میگردید.
در آستانه سال 1517 که مارتین
لوتر متن 95 مادهای اعتراض خود به کلیسا را بر در کلیسای شهر
ویتنبرگ چسباند و بدینسان موج گستردهای از اعتراض و تحولخواهی
تدریجی در بخشهای وسیعی از اروپا علیه کلیسای روم پدید آمد؛ بخشهای
مرکزی و شمالی اروپا تدریجاً با موج نوظهور افکار اومانیستی که بهویژه
از یک قرن قبل از شهرهای ونیز و فلورانس برخاسته بود، آشنا میشدند و
با تغییر تدریجی صورت نوعی تاریخی حاکم بر جهان غرب، نخستین طلیعههای بشرانگاری
مدرنظاهر میگردید و این در شرایطی بود که کلیسای کاتولیک از
درون گرفتار فساد و انحطاط و دنیازدگی توأم با ریاکاری گردیده بود.
مارتین لوتر در سال 1517 م یک موج اعتراض رفرمیستی علیه کلیسای کاتولیک
را آغاز نمود. اگرچه بهانه اولیه اعتراض لوتر علیه کلیسا، عمل زشت فروش
آمرزش نامه ها بود، اما تدریجاً دامنه و محتوای اعتراض لوتر از حد
اولیه فراتر رفت و به دعوی انشعاب در آئین مسیحیت و تأسیس «پروتستانتیزم
مسیحی» در مقابل «کاتولیسیسم»
و کلیسای کاتولیک [که در ساختار کلاسیک کلام و تئولوژی خود با
فئودالیزم غربی پیوند خورده و به عنوان صورت نوعی اندیشه غرب قرون
وسطایی مطرح گردیده بود] انجامید.
اگرچه کلیسا دچار انحطاط گردیده بود اما آنچه لوتر در عمل انجام داد،
کوششی برای نجات کلیسای کاتولیک نبود، بلکه ارائه یک سلسله آموزههای اومانیستی و یهودی
زده در مقابل آرای کلیسایی بود، آموزههایی که درونمایه مدرن
داشته و به کار مدرنیزه کردن دین مسیحیت میآمد که چنین نیز هم شد.
در واقع در اوایل قرن شانزدهم دامنه نفوذ آراء اومانیستی و مدرن [که با
رنسانس و در ایتالیا ظاهر شده بود] به نواحی مرکزی و شمالی اروپا نیز
رسیده بود و در آراء لوتر و جنبش پروتستانیستی ای که به راه انداخت
خودنمائی کرد.
لوتر در تفسیر خود از آئین مسیح توجه
بیشتری را بر آموزه های یهودی متمرکز
کرد. درواقع می توان گفت که پروتستانتیسم مسیحی گونه ای تفسیر یهودی
زده از میراث نظری مسیحیت کاتولیک است. به نظر می رسد گرایش عقل
گریزی در آراء لوتر نیز با تمایل او به توجه به منابع یهودی
مسیحیت کاتولیک و بی توجهی نسبی به میراث متافیزیک
یونانی پیوند دارد. لوتر علاقه زیادی نیز به مطالعه و تفسیر «مزامیر»
و «رسالههای پولس»
داشت. ( برونوفسکی. جی و مازلیش. بی / سنت روشنفکری در غرب از لئوناردو
تا هگل / لی لاسازگار /آگه/1379/ص126)
لوتر زبان عبری آموخته
بود و به ستایش یهودیان به عنوان «قوم
برگزیده خداوند» می پرداخت. او به سال 1523م کتابی تحت عنوان
«مسیح، یک یهودی زاده شد»
نگاشت و به ستایش از آموزه های یهودی پرداخت. «آبراهام
بی الیزر هالوی» خاخام کابالیست معتقد
بود که «لوتر
در پنهان فردی یهودی بود و می کوشید تا مسیحیان را آرام آرام به یهودیت
متمایل نماید».
در «دانشنامه یهود»
نیز لوتر را «یهودی پنهانکار متجدد» نامیده اند و خود لوتر در اوج
کشاکش با کلیسای کاتولیک گفته بود:
«روی
سخنم با کاتولیکها است، اگر از این که مرا کافر بنامند خسته شدهاند،
بهتر است مرا یهودی بنامند» (صاحب خلق، نصیر /
پروتستانتیزم، پیوریتتانیسم و مسیحیت صهیونیستی /هلال/1383/صص29،30)
لوتر با تمجید از یهودیان [که او مدعی است «حامل
برترین خونها در رگهای خود هستند و روح القدس به واسطهی آنها کتاب
مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد»] آنها را «اربابان
حقیقی» نامیده و غیر یهودیان را «سگان
جیره خوار اربابان حقیقی» نامیده بود. (صاحب خلق، نصیر
/ پروتستانتیزم، پیوریتتانیسم و مسیحیت صهیونیستی /هلال/1383/ص30)
با طرح و بسط آراء مارتین لوتر، فئودال ها و شاهزادگان محلی که مخالف
اعمال قدرت از طرف کلیسا بودند و می خواستند اقتدار پاپ را تضعیف
نمایند به حمایت از آن برخاستند. درواقع اشراف و فئودال های محلی در
سرزمین آلمان و نقاط همجوار، آراء لوتر را مستمسک مناسبی برای ترویجناسیونالیزم مورد
نظر خود [که در این دوران حیات جنینی خود را می گذراند] به ویژه علیه
سلطه رم می دیدند.
لوتر همچنین با آراء اقتصادی خود در ترویج رباخواری و سرمایه اندوزی،
حمایت گسترده بازرگانان و سرمایه دارای نوظهور اروپایی را به دست آورد.
لوتر اگرچه با فئودال های محلی و سرمایه داران نوظهور روابط نزدیکی
داشت، اما نسبت به جنبش عدالتخواهانهی دهقانان و تهی دستان بسیار خشن
بود و خواهان سرکوب بی رحمانه جنبش دهقانی بود.
در یک نگاه کلی رئوس اصلی و شاخص های فکری مارتین لوتر را می توان این
گونه بر شمرد:
مارتین لوتر نظراتی متفاوت از آموزه های کلیسای کاتولیک در تفسیر
مسیحیت داشت و آن ها را در هیئت انتقاد نسبت به کلیسا ارائه کرد، اما
او دارای یک دستگاه فکری منسجم [آنگونه که فیلسوفانی نظیر کانت یا هگل
دارند] نبود.
آراء لوتر در خصوص نسبت دین با اجتماع و سیاست صیغه ای سکولاریستی
دارد. سکولاریسم یکی
از ویژگی های ذاتی تفکر اومانیستی مدرن است و از همین روی صبغه
سکولاریستی آراء لوتر مورد استقبال مدرنیست ها قرار گرفت. لوتر در قالب
انتقادات و آموزه های خود در واقع تفسیری مدرنیستی از دیانت مسیح ارائه
می کرد.
لوتر در خصوص رابطه بشر با خداوند، ضرورت وجود نهادی به نام کلیسا را
نفی می کرد و در این مسیر در واقع به دنبال ترویج نحوی تفسیر
فردگرایانه از مسیحیت بود که با باطن فردگرایانه تفکر مدرن سازگاری
دارد. فردگرایی به
عنوان یک مفهوم حقوقی و سیاسی که بیانگر اتمیسم تفکر مدرن است بارزترین
صورت بیان خود را در ایدئولوژی لیبرالیسم و
تعریف ماهیت روابط بشری بر پایه تز «انسان، گرگ انسان است» نشان می
دهد.
آراء لوتر را اگرچه نمیتوان لیبرالیستی نامید، اما درک فردگرایانه و
بورژوائی او از مسیحیت در واقع یکی از بسترسازان ظهور لیبرالیسم بوده
است.
لوتر مدعی بود رستگاری امری است که منوط به ایمان می باشد و ایمان نیز
امری قلبی و درونی است، لذا اعتقادی به اجرای دقیق مناسک و مراسم مذهبی
نداشت. بدین ترتیب ضمن کاستن از نقش کشیش و کلیسا در ساختار مذهب مسیحی
با درونی و شخصی کردن مفهوم ایمان، عملاً زمینه های کم توجهی به احکام
و آداب مذهبی و تضعیف نقش مذهب در زندگی روزانه [که از ویژگی های
مدرنیته] را پدید آورد.
لوتر بر خلاف تعالیم اخلاق کاتولیک، رباخواری و
انباشت سرمایه و تکاثر را امری پسندیده دانست و بدین ترتیب عملاً راه
را برای ترویج اخلاق سرمایه دارانه گشود. به جهت وجود چنین آموزههائی
است که سرمایه داران و مدافعان عقیدتی و سیاسی آن ها به حمایت از
پروتستانتیزم لوتری پرداختند.
لوتر به لحاظ سیاسی به نظریه استقلال حاکمان محلی و پادشاه از کلیسا
اعتقاد داشت یعنی محدوده قدرت فرمانروایان را مستقل از نفوذ و سیطره
پاپ و کلیسا می دانست و مدعی بود که اقتدار روحانیان محدود به نصیحت
کردن است و آن ها حق بر کنار کردن فرمانروایان و یا دعوت مردم به شورش
را ندارند. درواقع لوتر معتقد بود که مردم در هیچ شرایطی حق شورش
ندارند.
لوتر با انجام رفرم مذهبی مورد نظر خود انشعابی بزرگ در آئین مسیحیت
پدید آورد. پیروان لوتر «پروتستانتیست»
نامیده شدند و تدریجاً پروتستانتیزم مسیحی به عنوان یک شعبه بزرگ مسیحی
مخالف کلیسای کاتولیک در برابر آن قرار گرفت. لوتر و پس از او دیگر
پروتستانتیست های مسیحی، آئین مسیحیت را به گونه ای دنیوی تر از گذشته
و همسو با افقهای سکولاریسم و مدرنیته و سرمایه سالاری تفسیر می کردند
و بدینسان آن را در افق رویکرد اومانیستی قرار می دادند.
مارتین لوتر برخلاف
سنت تجرد کشیش های کاتولیک، ازدواج کرد و صاحب شش فرزند شد. همچنین او
کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد و سرانجام به سال 1546 م درگذشت.
(نصیر صاحب خلق / پروتستانیزم، پیوریتانیسم، مسیحیت صهیونیستی / نشر
هلال)
سرنوشت پروتستانیزم پس از
لوتر
پس از لوتر، پروتستانیزم به 3 دسته کلی تقسیم شد:
1ـ
پروتستانیزم سنتی (Mainline Protestants)
این دسته از پروتستانها معتقد به رفتار مهربانانه با سایرین هستند و
از بقیه پروتستانها تعصب کمتری دارند. مهمترین دستههای میان آن ها
مشیحاییها، متدویستها (یا مکتبیها)، لوتریها، کلیسای اصلاحطلب،
اسقفیها و … هستند.
2 ـ
انجیلیها (Evangelicals)
افرادی با احساس، از لحاظ مذهبی متعصب و متمایل به روشهای نوین تفکر و
اندیشیدن هستند.
3 ـ
بنیادگرایان (Fundamentalists)
این افراد نیز در اعتقادات خود متعصباند و تفکراتی بسیار نزدیک به یهودیان
صهیونیست دارند. این گروه را مسیحیان
صهیونیست مینامیم. فعالیت عمده این گروه پس از جنگ جهانی دوم
مشهود شد.
رویکرد کلی این گروه در سیاستهای آمریکا بسیار مؤثر است.
سه رویکرد مهم این فرقه عبارتند از:
1ـ
احساس برگزیدگی الهی
آن ها معتقدند خداوند آن ها را برگزیده تا همه انسانها را نجات دهند و
راه نجات آن ها از بلایایآخرالزمان پیروی
از مسیحیت است.
بوش در سخنان خود در این باره میگوید:
«ایالات متحده فراخوانده شده تا آزادی را که یکی
از مواهب الهی است، به تمام مخلوقات در سراسر جهان ارزانی کند».
2ـ
احساس عمیق نسبت به اینکه اکنون در آستانه آخرالزمان هستیم
از سال 1916 رؤسای جمهور آمریکا با این مفهوم آشنا شدند و به آن معتقد
شدند. اولین رئیس جمهور که به این مفهوم ایمان آورد، ویلسون بود. رؤسای
جمهور دیگر نیز به صورت جدی دنبال میکردند. معروف است که میگویند
آرزوی ریگان آغاز جنگ آرماگدون به
دست او بوده است.
3ـ
تنها راه فهم و درک کامل و مطلق در بنیادگرایی است و سایرین در این
باره در اشتباهاند.
هفت مرحله در آخرالزمان از
نظر بنیادگرایان
مسیحیان صهیونیست معتقد
به هفت مرحله یا هفت مشیت الهی هستند که در آخرالزمان به
وقوع میپیوندد. این مراحل عبارتاند از:
1ـ بازگشت یهودیان به فلسطین.
2ـ ایجاد دولت یهود.
3ـ موعظه شدن بنیاسرائیل و دیگر مردم دنیا به وسیله انجیل.
4ـ حصول مرحله وجد یا سرخوشی (Rapture) یعنی به بهشت رفتن کلیه کسانی
که به کلیسا ایمان آوردهاند.
5ـ دوره 7 ساله حکومت دجال ( آنتی کرایست ـ ضدمسیح ) و فلاکت یهودیان
و سایرین (به اصطلاح آنان مؤمنان)
6ـ وقوع جنگ آرماگدون
7ـ شکست لشکریان دجال و حکومت مسیح به پایتختی قدس ( اورشلیم ).
یهودیان در این دوره به مسیح ایمان میآورند.
مبانی عقیدتی مسیحیان
صهیونیست
پیروان کلیسای انجیلی آمریکا - که پیروان آن حدود یک چهارم جمعیت
آمریکا (70 ملیون نفر) را شامل می شوند و تعدادشان رو به رشد است -
مطلق گرا و معتقد به نبرد دائم بین خیر و شر هستند.
«بازگشت دوم حضرت مسیح»
در «آخرالزمان»،
پس از طی مراحلی که نهایت آن به «جنگ
و ویرانی بزرگ» ختم می شود، از جمله مبانی اعتقادی این جریان
است.
بر مبنای چنین اعتقاداتی حضرت مسیح روزی به زمین باز خواهد گشت و برای
هزار سال حکومت خواهد کرد. و اقدامات او طی هفت مرحله صورت می گیرد.
اکنون مرحله چهارم، یا مرحله کلیسا، است و سپس « ضد
مسیح » در زمین ظاهر خواهد شد و خود را به دروغ منجی یهودیان
خواهد خواند. برخی معتقدند که آنچه که موجب باور برخی به او می شود این
است که او قادر به اعاده صلحی ظاهری در خاورمیانه خواهد شد. حکومت ضد
مسیح، هفت سال به طول می انجامد و دوره «رنج
یا آزمایش بزرگ» خوانده خواهد شد.
مرحله بعد، «آخرالزمان»
خوانده می شود که طی آن حضرت مسیح به سوی زمین رو می کند و مؤمنان
مسیحی را حیات دوباره می بخشد.
پیروان کلیسای انجیلی معتقدند که در این مرحله، حضرت عیسی، سوار بر
اسبی سفید، به زمین برخواهد گشت، و در پی او سواره نظامی مرکب از
مؤمنان از ابرها سرازیر خواهند شد و حرکت خواهند کرد. عیسی مسیح
پیروزمندانه به جنگ وارد شده، معابد باستانی یهودیان را احیا و حکومتی
هزار ساله را آغاز خواهد کرد، بهشتی و زمینی جدید را نشان خواهد داد و
شیطان را برای همیشه خاموش خواهد کرد.
«بنیادگرایی مسیحی»
در گذشته بر سلوک اخلاقی صحیح تکیه داشت، ولی در دهه های گذشته صرفاً
سیاسی شده است. به «بنیادگرایان»،
لقب «تجدید حیات یافته»
نیز داده می شود. این مسئله شامل یک نوع تجربه بیداری معنوی و یا صرفاً
گرایش به افکار سیاسی خاص است. آن ها معتقدند تاریخ بشر در طی نبردی در
آخرالزمان به نام «آرماگدون»
به پایان می رسد و نقطه اوج آن ظهور دوباره مسیح است؛ پس از آن، داوری
نهایی برای همه مردگان و زندگان انجام می شود.
این جریان معتقد است:
"خداوند مقرر کرده است که بشر هفت مرحله یا هفت
مشیت الهی را از سر بگذراند که یکی از آن ها «نبرد هسته ای آرماگدون»
است. با آغاز این جنگ وحشتناک، رستگارشدگان به آسمان ها عروج خواهند
کرد و از مصیبت جنگ در امان خواهند بود."
کتاب بر جای مانده نوشته «تیم
لاهه»، تشریح کننده چنین اعتقاداتی است و تا کنون در دوازده
جلد انتشار یافته و مجموعاً بیش از 50 میلیون نسخه فروش داشته است. در
این مجموعه کتاب ها اعتقادات مسیحیان
انجیلی در مورد نبردهایی که قبل و در جریان «بازگشت
دوم» مسیح به وقوع خواهد پیوست، تشریح شده است. برخی از
پیروان این جریان بر این مبنا که حرکت در جهت برخورد نهایی نباید مختل
یا کند شود، نسبت به بسیاری از اقداماتی که در سطح بین المللی صورت می
گیرد، نظر منفی دارند، از جمله آن ها، دبیر کل سازمان ملل را ـ که
وظایفی در مورد حفظ صلح دارد ـ در جهت ضد
مسیح می دانند. بسیاری از آن ها در پی حوادث یازده سپتامبر و
درگیری های فلسطین بسیار فعال شده و آن ها را دلایل دیگری بر اجتناب
ناپذیر بودن «جنگ و ویرانی
بزرگ» یافته اند. به قول «دولت
گیبسون» مدیر «ائتلاف
جهانی انجیلی ها»، «خشونت ها مردم را به فکر انداخته که آیا
مسیح در حال ظهور است؟»
آنچه در نظر بحث ما مهم است این است که مسیحیانی که پروتستان انجیلی
شمرده می شوند و ظاهرا به درجات مختلف دارای چنین عقایدی هستند، بزرگ
ترین فرقه مسیحی در آمریکا را به وجود آورده اند؛ اگرچه روشن نیست که
چه بخشی از آن ها اصولاً به این عقاید باور دارند و چه بخشی ندارند. به
هر حال، بر مبنای چنین عقایدی است که مسیحیان در آمریکا برقراری صلحی
پایدار، جامع و حقیقی در خاورمیانه را تا قبل از آمدن «منجی»
و وقوع «نبرد نهایی»
نه تنها مشکل بلکه غیرممکن می داند و نسبت به تلاش هایی از نوع «روند
صلح» و... به دید شک مینگرد.
چنانکه در آینده تشریح خواهد شد، عقاید دین شناختی (تئولوژیک) راست
مسیحی به نوبه خود مبنای اصولی جانبداری این جریان از اسرائیل است
و پایگاه سیاسی قابل توجهی برای طرفدارانلیکود در
آمریکا و عملکرد افرادی چون شارون در
اراضی اشغالی فراهم آورده است. بر این مبنا، ایجاد اسرائیل در سال 1948
تحقق یک «پیشگویی
پیامبرانه» و مقدمه عملی شدن پیشگویی های دیگر بوده است. از
این جهت ملاحظات استراتژیک یا سیاسی یا ارزش های مشترک و امثال آن که
مبنای جانبداری جریانهای غیرمذهبی از اسرائیل است نقش عمده ای ندارد.
البته بحث آخرالزمان در
فرقه های مختلف مسیحیت به گونه های مختلف مطرح شده است و حتی در داخل
جریان راست مسیحی نیز تفاوت هایی در نگرش های بخش های مختلف آن به
مسئله آخرالزمان و ربط آن با کشور اسرائیل وجود
دارد. برخی از اینان حاکمیت خدا را به گونه ای موسع می بینند و بر این
مبنا معتقدند که خدا قادر به انجام هر آنچه که اراده کند، هست و لذا
ضروری نیست که وسیله به خصوصی (دولت به خصوصی) وجود داشته باشد تا خدا
بتواند هدف به خصوصی را محقق سازد. به علاوه موضوع تشکیل اسرائیل تا
جنگ دوم به عنوان موضوعی جدی مطرح نبود و تنها بعد از این جنگ جدی شد.
این واقعیت که نزدیک به دو هزار سال اعتقادی که رژیم اسرائیل از
محورهای آن به شمار می رود، نقشی در مسیحیت نداشته است، از بزرگ ترین
نقاط ضعف این اعتقاد است.
در بین برخی از انجیلی ها اعتقاد راسخی وجود دارد مبنی بر این که شکل
گیری حکومت ضدمسیحنزدیک
است و در اثر آن یک دیکتاتوری سیاسی و اقتصادی شدید حاکم خواهد شد به
نحوی که حتی برای خرید و فروش معمولی نیز احتیاج به کسب اجازه قبلی
خواهد بود. اینان اعتقاد دارند که برای تقویت چنین رژیمی یک پیامبر
دروغین توانا و یک مذهب جهانی به وجود خواهد آمد.
البته همهی هواداران جریان راست مسیحی الزاماً به این گونه عقاید
پایبند نیستند، و اعتقادی به مراحل هفتگانه ندارند، بلکه بعضاً پذیرفته
اند که آموزه های انجیلی باید با شرایط عصر جدید انطباق داده شده و
بازگشت به قوانین انجیلی و تحقق قطعی آن ها ممکن است قرن ها به طول
انجامد. اما رهبران سیاسی و مبلغان راست مسیحی؛ مانند «پاتریک
رابرتسون» و «جری
فالول» و در واقع اکثر مبلغان تلویزیونی و نیز میلیون ها تن
از پیروانشان معمولاً دارای اعتقادات افراطی هستند.
یکی دیگر از مبانی اعتقادی کلیسای انجیلی اعتقاد به حضرت مسیح به عنوان
تنها منجی است. این در حالی است که پیروان دیگر فرقه های لیبرال تر
پروتستانیسم؛ مانند «پرسبیتریین
ها» و «متودیست
ها» حضرت مسیح را یکی از راه های نجات می دانند. این امر به
ویژه یکی از مبانی اعتقادی مهمی است که باعث گرایش شدید انجیلی ها به
دعوت پیروان دیگر ادیان بلکه پیروان دیگر فرقه های مسیحی به کلیسای
انجیلی شده است.
برنامههای عامه پسند تلویزیونی کشیشان پروتستان در آمریکا که حدود 60
میلیون بیننده دارند، پیوسته می کوشند مردم را متقاعد سازند که به جای
«صلح» باید در پی
«جنگ» باشند. آن
ها با نقل آیات انجیل سعی می کنند ثابت کنند که ما در دوره آخرالزمان هستیم.
اینان چون اعتقاد دارند اسرائیل باید
«مقر فرود آمدن» دومین ظهور مسیح باشد، سعی دارند پرستش سرزمین اسرائیل
را به یک آیین مذهبی بدل سازند. آثار سیاسی قرارگرفتن معتقدان به «مشیت
الهی گرایی» در سمت های حساس ایالات متحده می تواند بسیار
نگران کننده باشد. به عنوان مثال، «جیمس
وات» به عنوان وزیر کشور اسبق ایالات متحده، در کمیته مجلس
نمایندگان اظهار داشت:
«به علت ظهور دوباره و قریبالوقوع مسیح،
نمیتوانم خیلی در بندِ نابودی منابع طبیعی خودمان باشم.»
پیام مشیت الهی گرایان، منحصر به مرزهای ایالات متحده نیست. این گروه
در اوت 1985 نمایشی را به صحنه آوردند که نخستین کنگره «مسیحیان
صهیونیست» نام گرفت.
در اوایل دهه 90 ، آمریکائیان به بیش از 1400 رادیوی مذهبی گوش می
دادند. اکثریت هنگفتی از 80000 کشیش بنیادگرای پروتستان که روزانه از
400 ایستگاه رادیویی سخن پراکنی می کنند، خواهان مشیت الهی گرایی
هستند. برخی از مشهورترین این افراد عبارتند از: پاتریک
رابرتسون، جیمی سواگارت، جیم باکر و جری فال ول.
مدرسه های انجیلی بسیاری، چه فرقه ای و چه فرافرقه ای در سراسر آمریکا
اصول خداشناسیآرماگدون را
بر پایه پرستش اسرائیل تعلیم
می دهند. تعداد این مدارس در حدود 200 مؤسسه و دارای حدود 100000
دانشجو هستند. این دانشجویان پس از فراغت از تحصیل، کشیش پروتستان می
شوند، به میان مردم می روند و این دیدگاه را تبلیغ می کنند.
کشیشان بنیادگرا زمانی کمونیست شدن روسیه را نشانه آخرالزمان دانستند.
به تبع این نگرش، آنها اعتقاد قلبی به قراردادهای صلح خاورمیانه
ندارند و آن ها را پایدار نمیدانند.
«لانگ»، مدیر
تحقیقات «انستیتو کریستیک»
در 1985 افشا کرد «رونالد
ریگان»، رئیس جمهور آمریکا، معتقد به ایدئولوژی آرماگدون بوده
است. «الینگ وود»
که خود یکی از معتقدان پر و پاقرص پرستش اسرائیل و
از جمله نبرد آخرالزمان است،
گفته است که او و فرماندار ریگان اغلب با هم می نشینند و درباره
پیشگویی های کتاب مقدس به
بحث و گفت وگو می پردازند. ریگان همچنین در یک مصاحبه گفته است: «اعتقاد
دارد که تجدید حیات پیدا کرده است».
دادن لقب «امپراتوری
شیطانی» به روسیه توسط وی که بعدها در زبان سیاستمداران
آمریکایی مصطلح شد، از همین بینش سرچشمه میگیرد.
اصول آموزش هواخواهان «مشیت
الهی» این است که قبل از استقرار پادشاهی جهانی مسیح، مطابق
پیشگویی های کتاب مقدس، ابتدا باید یهودیان به اسرائیل بازگردند،
سپس دولت یهود تاسیس
و کلام خدا برای همه امت ها تبلیغ شود. آن ها معتقدند یک روز، یک یهودی
افراطی، قدس را منفجر خواهد کرد تا در جای آن معبد
سلیمان بازسازی شود؛ مراسم قربانی یهود از نو آغاز شود و سپس
نوبت به آرماگدون خواهد
رسید. حفاری هایی که در زیر قدس انجام می شود به منظور کشف آثارمعبد
سلیمان است تا ثابت شود معبد
سلیمان در همین مکان فعلی قدس بوده است. در نتیجه با این
توجیه به خراب کردن قدس و تاسیس معبد
سلیمان درجای آن بپردازند. در حالی که مسلمانان بیم دارند هدف
از این حفاری ها فرو ریختن خودبه خودی مسجدالاقصی باشد.
اهداف مسیحیان صهیونیست
1ـ تشویق و دلگرمی در گفتوگوهای یهودیان و
مسیحیان.
2ـ مقابله با افکار ضدیهودی
3ـ آموزش با نگرش به ریشههای یهودی دین مسیح: این برنامه در 200
مدرسه با 100000 دانشجو اجرا میشود.
4ـ اقدامات بشردوستانه در میان پناهندگان یهودی.
5ـ مخالفت با مقامات یهودی میانهرو که به دنبال روشهای مصالحهجویانه
برای صلح در فلسطین هستند.
6ـ سوءاستفاده از مسیحیت برای توجیه اعمال ضدحقوق بشر.
7ـ آخرالزمان شناسی از کتاب مقدس در معرض تبدیل شدن به پیشگویی منجر به
واقعیت.
برای اجرای بند هفتم با تبلیغ تفکرات تدبیرگرایی (یا
مشیتگرایی ـ Dispensationalism) در میان عموم تلاش میکنند تا این
باور را به وجود آورند که مسائلی که رخ میدهد همان است که در کتاب
مقدس آمده و ما نباید با آن ها مبارزه کنیم.
|